داستانهایی که ارزش شنیدن داره| فائزه اقلیمی

داستانهایی که ارزش شنیدن داره| فائزه اقلیمی
فائزه سادات اقلیمی 40 ماه مشاور مدیکال
دانشجوی پزشکی همدان

یه ویس چت فوری فوتی داریم! قراره براتون یه داستان بگم… داستان ادامه دادن در دل تاریکی و رسیدن به موفقیت هایی که خیلیییی بزرگن.✨ اگه امیدتو از دست دادی و از درس خوندن خسته شدی، بیا که کلی حرف باهات دارم. میخوام با یه انرژی خفن مسیرو ادامه بدی✨✨ 💎قراره از آدمایی بگم که هیچ کسی باورشون نداشت، خودشون تنهایی راهشونو ساختن و الان جزو موفق ترین آدما هستن💎!

سلام خیلی خوش اومدید به این قسمت از رادیو مدیکال. امیدوارم خوب باشید و خسته ی درسها هم نباشید.

بچه هایی که دارین درس میخونین و ادامه میدین برای هدفتون خیلی سخته میدونم ولی قطعا اینکه شما داری ادامه میدی الان نتیجه‌اش رو میبینی.

مدیکال استوز
مدیکال استوز

 این قسمت رادیو مدیکال قراره انگیزشی باشه.

فائزه سادات اقلیمی
فائزه سادات اقلیمی
دانشجوی پزشکی همدان

 تو ویس چتای قبلی میومدیم و راجع به بچه هایی که رتبه های خوبی داشتن و قبولی های پزشکی و دندان و دارو بودن حرف میزدیم و از تلاششون برای درس خوندن می‌گفتیم. خیلی وقت ها هم نیاز داشتید بشنوید که اون رتبه برتر تو تایم نزدیک به کنکور شروع کرده و این میشد محتوای انگیزشی که خیلی خوبه چون وقتی کسی رو ببینی که تو شرایط خودته و به هدفی که میخواسته رسیده برات انگیزه میشه.

ولی امشب قرار نیست راجع به همچین دانش آموز یا رتبه برتری صحبت کنیم. یا قرار نیست راجع به این حرف بزنیم که تویی که از الان شروع کردی انگیزه نداری باید از کجا شروع کنی و چه درس هایی بخونی چون ما تو تایم های نزدیک زیاد راجع به این موضوع صحبت کردیم و تو این تایم و تو این بازه همه جا راجع به این موضوع حرف میزنن.

60,70 درصد مطالب یکسان هست یعنی کسی که میخواد از الان شروع کنه یا دوران جمع بندیشه تا یه بازه ای قراره مطالب یکسانی رو مطالعه کنید و بخونید و خیلی قرار نیس اذیت بشید.

بنابراین اگر قراره بخونی اگه میخوای از این تایم به بعد استارت بزنی واقعا لازم نیست گیج و مبهم باشی که از چی میخوام شروع کنم و خیلی راحت میتونی از همین محتواها استفاده کنی و شروع کنی.

اگر از اون دانش آموز هایی هستی که خونده تا الان و الان انرژیش اُفت کرده و خسته شده و نمیخونه، برای دوران جمع بندی هم میدونی که چه چیزهایی رو باید بخونی چه چیزهایی رو باید مرور کنی و چه چیزهایی رو تست بزنی و فقط الان خسته ای، اتفاقا قراره راجع به همین چیزها صحبت کنم. خسته ای، انگیزه نداری، تا الان داشتی تلاش میکردی.

میخوام براتون داستانی رو بگم که کمی شاید امید بده به کسایی که تو مسیر هستن یعنی تو میدونی که هدفت چیه و داری براش تلاش میکنی ولی خیلی جاها کم میاری، خیلی جاها مثل آدمی هستی که از همه طرف شکست خوردی و به تو میگن نمیشه و نمیتونی ولی تو داخل مسیر موندی و با همه ی این انرژی منفی هایی که دارن بهت میدن تو باید ادامه بدی.

 دوتا داستان قراره بگم از زندگی 2 نفر که یکی از اینا همیشه سرلوحه ی زندگیه منه. من خودم تو دوران کنکورم همیشه وقتی کم می‌آوردم وقتی که میخواستم یک آدم موفق که به یک موفقیتی رسیده رو مثال بزنم میرفتم به داستان این آدم و دوباره سرگذشت و زندگیشو شخم میزدم تا ببینم اون آدم چیکار کرده. اون یکی درباره یکی از بچه های رشته ریاضی هست که از لحاظ درسی وضعیت خوبی داشت، براتون توضیح خواهم داد.

 داستان اول ربطی به درس نداره فقط میخوام یاد بگیرید چطور مثل یک آدم موفق و آدمی که همه جوره برای خودش تلاش کرده و به اون چیزی که میخواسته رسیده باشید.

مدیکال استوز
مدیکال استوز

داستان اول:

فائزه سادات اقلیمی
فائزه سادات اقلیمی
دانشجوی پزشکی همدان

این آدمی که میخوام راجع بهش براتون صحبت کنم در حال حاضر 40 سالشه. آدم معروفی هم نیست ولی تو زندگی به اون چیزهایی که میخواسته و جزو آرزو ها و ایده آل های خودش بوده رسیده.

این آدم یک پسر 14,15 ساله ای در دهه ی 70 بوده که تو یک خانواده پر جمعیت بزرگ میشه و خواهر برادراش هم آدم های درسخونی بودن. الان اگه نگاه کنید همه ی خانواده ها دارن درس میخونن بچه ها خیلی درس خون تر شدن، اون زمان درس خوندن خیلی کار سختی بود و تعداد کسایی که درس میخوندن کمتر بود، این فرد تو خانواده ای به دنیا میاد که پدر معلم بوده و برادرهای بزرگتر همه درسخون از طریق این درس خوندن وارد دانشگاه شدن.

این آدم به یک تایمی میرسه که باید تصمیم بگیره که درس بخونه نگاه به برادر های بزرگتر کنه میبینه نمیتونه درس بخونه و با درس خوندن نمیتونه کنار بیاد و استعداد درس خوندن هم نداره، خودش هم میگفت که یکی از عذاب آور ترین کارهایی که انجام میدادم این بود که برم مدرسه و درس بخونم.

همیشه میگه که من تو مدرسه حتی رابطه‌ام با همکلاسی هام هم خیلی خوب نبود که بخوام بگم میرفتم اونجا بهم خوش می‌گذشت. با اینکه پسر بود و پسرها شیطنت های خاص خودشون رو دارن، شرایط درس خوندن براش عذاب آور بوده. این ماجرا میگذره و کل فامیل و خانواده نگران این آدم که چرا درس نمیخونه قراره تهش چی بشه کاری هم که نمیکنه و همینجور پیش میره تا اینکه وضعیت درسی خراب و خراب تر میشه.

 و پدرش دیده خب این اصلا آدم درس نیست و نمیتونه درس بخونه. میگه براش یه کاری جور بکنم لااقل بیکار نمونه یه چیزی یاد بگیره. این آدم با پدرش دعوا میکنه و میگه من نمیخوام سر کار هایی که تو برام پیدا میکنی برم. حوصله‌ام نمیکشه برم سر کارای مسخره ای که پیدا میکنی؛ برم تو سوپری پیش دوستت.

دوباره یه تایمی این با خودش درگیر میشه نمیدونسته که میخواد چیکار کنه تا اینکه به یه نقطه ای میرسه که میبینه واقعا نمیتونه تو خونه بمونه، پدر مادرش ازش کاملا نا امید شدن و حتی بهش پول تو جیبی هم نمیدن و اینو خودش تعریف میکنه و میگه من یه جایی از زندگی که به من پول نمیدادن و تحت فشار بودم میرفتم دزدی میکردم از جیب بابام و برای اینکه دعوام نکنه یک روز کامل خونه نمیومدم.

 شرایط اینطوری بوده تا اینکه انقدر تحت فشار قرار میگیره که تصمیم میگیره بره سر کار. با توجه به اینکه این آدم خیلی آدم لجبازی بوده همه‌ی شغل هایی که باباش بهش پیشنهاد داده بوده رو رد میکنه و میره یه آشنایی پیدا میکنه که ایشون کشاورز بوده. ایشون تو یه منطقه شهری زندگی می‌کرده و بزرگ شده‌. این آشناشون کشاورز بوده و بهش میگه تایم هایی که فرصت داری بیا رو زمین من محصول برداشت کنیم من بهت پول میدم. شروع میکنه به کارگری کردن و برداشت محصول، یه دوره ی طولانی از زندگیش به همین منوال میگذره و این شکلی پول در میاره.

 و چیزی که خیلی جالبه اینه که میگه من تو اون دوران که سر زمین کار می‌کردم به دوتا نتیجه رسیدم، یکیش این بود که من واقعا چی میخوام از زندگی و فهمیدم تنها چیزی که برام مهمه پول در آوردن و دو اینکه کاری باشه که بتونم برای کسی کار نکنم و کاش بتونم من زمین داشته باشم، من بیزنس خودم رو داشته باشم، من کسی باشم که کارگر داره، از همینجا جرقه این داستان که این زندگی برای من کافی نیست میخوام که پیشرفت کنم و به یه جایگاهی برسم تو ذهن این فرد میخوره.

خودش میگف که یه مدت همینجوری میگذره و من توی زندگیم کاری نبوده که نکرده باشم، فروشندگی لوازم تحریری، فوتبال کار کرده و تو فوتبال هم تا یه حدی حرفه ای شده منتها بخاطر مریضی یه دوره نمیتونه ادامه بده و خلاصه خیلی از این شغل های دوره ای داشته تا اینکه میگفت به یک جایی رسیدم که یه آشنایی پیدا کردم که طلا فروش بود.

میگه من رفتم اصرار کردم که اجازه بده من بیام شاگردیتو کنم و می‌گفت این آدم به من گفت باشه ولی هیچوقت ته دلش راضی نبود. شاگردی کردن تو مغازه طلا فروشی اینکه بخوای بگی من طلا فروشم و خیلی کار خفنی دارم نیست! شاگرد هستی و خیلی هم در آمد آنچنانی نداری. بعد میگفت این آدم چون به من اعتماد نداشت کل سال اول رو به من کلید نمی‌داد. و می‌گفت یه تایم هایی تو سرمای زمستون شروع کار از ساعت 9 بود و من دقیقا از 9 میرفتم دم در مغازه وایمیستادم ولی این آدم نمیومد مثلا میگفت رفتم بانک ساعت 11 میام و من دو ساعت تو سرما منتظر که صاحب کارم بیاد. یعنی شما در نظر بگیرید که این آدم برای اینکه بخواد به اون هدف برسه برای اینکه بتونه پیشرفت کنه برای اینکه بتونه حتی مغاره ای که توش هست رو گسترش بده، چه جاهایی خفت کشیده.

اینکه شما بخوای یه تایمی از مادر و پدرت حرف بشنوی یه طرف، اینکه یه تایمی برای کسی که 24، 25 سالشه تورو توی یک شرایطی قرار بدن که بهت اعتماد نکنن تحقیرت کنن و خیلی موضوعات پیش پا افتاده یه طرف دیگه. اینا از یه جایی به بعد خیلی سخته، ما چون سنمون کمتره شاید خیلی این موضوع رو درک نکنیم ولی وقتی تو محیط های بزرگ باشید به این نتیجه میرسید.

میگه خونه اجاره کرده بودم تو تهران، از یجا به بعد دیدم دوست دارم تو محله های بالاتر باشم و این آدم به هر نقطه و موفقیتی که می‌رسید دوست داشت که بهتر از اون باشه. میگفت یه تایمی رسید که من تو همون مغاره طلا فروشی که هزار جور بدبختی کشیده بودم صاحب کارم التماس میکرد که فقط 2,3 ساعت بیا کارای مغازه رو انجام بده. اون نقطه یه روزی برا من آرزو بود اینکه این آدم کلید بهم بده و من دیگه اینجوری نباشم که دم به دقیقه بخواد بهم دستور بده. و الان به اون نقطه رسیده بودم که هم کلید رو بهم داده بود هم میگفت هر زمان خودت اومدی بیا و برو و کار ها رو انجام بده‌ ولی من دیگه به اون نقطه راضی نبودم من داشتم 10 قدم جلوتر رو نگاه میکردم.

الانم همین داستانه این آدم یه آقای 40 ساله هستش که چندتا تا مغازه طلا فروشی داره، کارگاه طلا داره تو دوتا شهر، بهترین خونه بهترین ماشین و خیلی شخصیت خوبی داره.

میگه من الان تا حدی که میخواستم تونستم اون زندگی رو فراهم کنم، چیزی که میخوام بهتون بگم اینه که آدم وقتی نسبت به خودش اون باور و ایمان قلبی رو داشته باشه وقتی که همه بهت بگن نه نمیشه تو نمیتونی تو بدتر حریص میشی. یادمه یبار یه چیزی تعریف می‌کرد میگفتش اون زمان میخواستم یه هدفون بخرم، همه برادرام منو مسخره کردن و گفتن نمیتونی بگیری چطور میخوای بگیری خیلی گرون تر از چیزیه که تو فکر میکنی، فکر کن از نزدیک ترین آدم های زندگیت پدر و مادرت، خواهر و برادرات اون حس تحقیر شدن رو بگیری. میگفت این مسخره شدن بدتر به من انگیزه میداد که من باید اینو به‌دست بیارم و انقدر یه مدت کار و تلاش کردم تا در نهایت اونو خریدم.

حالا این یه مثال کوچیکه ولی داره تو زندگی ما همه جوره اتفاق میفته، خیلی وقتا میگن آرزوهاتونو به کسی نگید چون اگه کسی بفهمه رسیدن بهش سخت میشه. این آدم میگه من همیشه با این موضوع مخالفم و یکی از بهترین کارایی که من همیشه انجام میدادم این بود که وقتی میخواستم به یه چیزی برسم، ماشین بخرم خونه بخرم، یه بیزنس جدید راه بندازم، یه جای جدید سرمایه گذاری کنم همیشه قبلش به بقیه میگفتم و خیلیا مسخرم میکردن، خیلیا میخندیدن و میگفتن تو اصلا تو این زمینه شناختی نداری، علمی نسبت به این موضوع نداری چطور میخوای انجامش بدی ولی ته تهش من اون کار رو انجام میدادم.

این موضوعی که دارم صحبت میکنم درموردش در رابطه با درس خوندن ما هم صدق میکنه یعنی شما اگه یه وقتایی دو دو تا چهارتا کنید و یه نگاه بندازید به زندگی خودتون میبینید خیلی جاها مسخره شدید خیلی جاها نادیده گرفته شدید خیلی جاها علی رغم حمایت هایی که نسبت به شما بوده اون حس اعتماد نبوده اون حس تو میتونی نبوده.

ولی اینو در نظر بگیرید وقتی اون ایمان قلبی باشه، وقتی که اون هدف براتون ارزشمند باشه، وقتی بخوای که به اون هدف برسی، وقتی خالصانه و عاشقانه دوسش داشته باشی، خودت رو تو اون زمان و لحظه ای که آرزو میکنی تصور کنی و ببینی همه جوره براش تلاش میکنی. زمین به آسمون بیاد تو باید اونو انجام بدی تو باید به اون برسی.

محدودیتی که ما برای خودمون به وجود میاریم یه چیز ذهنیه که تهش اینه که ما برای خودمون مرز میچینیم، ذهنمون رو فکرمون رو عقایدمون رو سعی می‌کنیم محدود کنیم کوچیک کنیم بسته تر کنیم، در صورتی که چرا، چرا ما نتونیم؟ این خیلی موضوع مهمیه یعنی ساده ازش نگذرید اون باور باید همیشه وجود داشته باشه.

خیلی از آدمهای دورو برتون رو میبینید یه چیزی به دست میارن خنده‌تون میگیره، خیلی وقتا حس حسادتتون میگیره که فلانی اینو خرید یا فلانی این دانشگاه قبول شد چرا من نتونم؟ واقعا چرا شما نتونید؟ همه ی ما توی زندگی خیلی خیلی توانمندیم و خیلی کارا میتونیم انجام بدیم فقط باید اون باور و تلاش و انگیزه باشه، هیچوقت دست نکشید از کاری که میخواید انجام بدید.

واقعا آدم هایی که موفق هستن راه براشون هموار نبوده و مستقیم و صعودی نبوده براشون. پر از پیچ و خم و دردسر و ماجرا بوده و تنها توی حالتی شما میتونید به اون هدف برسید که اون مسیر رو هم با چیزهای خوبش بخواید هم با چیزهای بدش.

راجع به این آدم اینو بهتون بگم که الان اونقد کارش گرفته و شرایطش خوبه که دو سه تا از برادراش پیشش ‌کار میکنن، از کل فامیل و اقوام حمایت مالی میکنه، پدر مادرش رو همه جوره ساپورت میکنه و اصلا کار های خیلی عجیبی میکنه یعنی هر ماه یه خبر عجیبی ازش به گوش میرسه. دقیقا همون کسایی که راجع بهش بد میگفتن، میگفتن این موفق نمیشه این باعث ناراحتی و اندوه خانواده‌ست درصورتی که الان یه خانواده که چه عرض کنم یه فامیل دارن بخاطر موفقیت و پیشرفت این آدم پیشرفت میکنن و کمک میبینن، حمایت میشن، پس اگه هدفی داری و اگه ازت دوره فکر نکن که قرار نیست بهش برسی. تا جایی که میتونی تلاش کنی و خودت رو به هیچ عنوان محدود نکن.

مدیکال استوز
مدیکال استوز

داستان دوم:

فائزه سادات اقلیمی
فائزه سادات اقلیمی
دانشجوی پزشکی همدان

بریم سراغ داستان دوم.

یکی از بچه های رشته‌ی ریاضی که این آدم تک فرزند بود با پدر و مادرش زندگی می‌کرد و زندگی معمولی و نرمالی داشت. فقط یک نکته‌ای که همیشه در موردش صدق میکرد این بود که این آدم همیشه خیلی درس میخوند ولی هیچوقت نفر اول نبود. مثلا ما آزمون می‌دادیم اون وسط و آخر بود، در صورتی که خیلی خوب درس میخوند و همیشه خیلی موشکافانه درس میخوند، چیزی که خیلی دوست دارم در موردش بگم اینع که چه خانواده‌ش چه خودش میگفتن که من دارم برای دل خودم درس میخونم و نقاشی هم میکشید اون دوران.

و حتی درباره نقاشی هم میگفت من هر تایمی که حوصله‌ش رو داشته باشم این کار رو انجام میدم و کلا این آدم اینطوری بزرگ شده‌ بود که کارهایی که دوست داره رو توی زندگیش انجام بده و این درس خوندن دقیقا یکی از این کار ها بود.

این آدم همکلاسی دوران دبستان و راهنمایی من بود. تو اون دوران هم نفر اول کلاس نبود و سطح متوسطی داشت ولی شرایط اینکه بتونه تو بهترین رشته‌ای که اون دوران اغلب رشته‌ی تجربی بود، درس بخونه رو داشت، باز هم با مشورت خانواده‌ش و با توجه به در نظر گرفتن علایقش رفت رشته‌ی ریاضی.

 تفاوتی که رشته ریاضی با رشته تجربی داره اینه که توی تجربی اینکه صرفا فقط بخونی خیلی جوابه. درسته یه جاهایی هم حالت مفهومی داره اما توی رشته ریاضی این چند برابره یعنی خیلی بیشتر حالت مفهومی و استنتاجی و استدلالی داره.

این آدم تو کل دوره دبیرستان سطح کاملا متوسطی داشت. همیشه یه تایم هایی تو دوران دبیرستان میدیدمش و صحبت میکردیم راجع به این حرف میزد که خیلی خوندم ولی سوالارو که میخوام حل بکنم خیلی طول میکشه، سر جلسات امتحانات بلدم حل کنم ولی انقد خوندم فقط میرسم به ۱۰ تا سوال جواب بدم و از کسایی که درسشون بهتر بود ترازشون بهتر بود می‌پرسید که چیکار میکنن.

ولی در عین حال از دیگران خبر داشت میدونست هرکی داره چجوری و چقد میخونه و جایگاه خودش رو میدید یه تصمیمات خوب برای خودش داشت. مثلا گاهی در عین اینکه میومد میگفت دارم از استرس میمیرم، من نگاهش میکردم و میگفتم تو کجات استرس داره؟ تو اصلا شبیه کسایی که استرس دارن نیستی. انقد این آدم روی خودش مسلط بود و شرایط رو میتونست کنترل کنه.

خلاصه خوند و خوند و خوند تا رسیدیم به پایه دوازدهم. یهو تو پایه دوازدهم آدمی که تراز قلمچی های خوبی نداشت درس میخوند ولی در اصطلاح خیلی خوب نتیجه نمی‌گرفت، شد نفر اول قلمچی، رشته‌ش خب ریاضی بود و ته تهش تا نفر 5,6 میومد ولی یهو اون درس خوندنه نتیجه داد حتی دارم میگم تو دوران راهنمایی میخوند ولی کند بود متوسط بود خیلی جاها اشتباه میکرد بله، توی دبیرستان هم به همین شکل ولی از یه جایی این آدم قصه‌ی ما ترکید و دقیقا همون جایگاهی که از لحاظ درسی میخواست رو تونست کسب بکنه و دقیقا رسید به همون نقطه که شاید سال ها براش تلاش کرده بود ولی بهش نمی‌رسید.

این وسط یه پرانتز باز کنم، خیلی از شماها میگید که این از راهنمایی بچه درسخون بوده من هیچی دیگه، اینارو بزارید کنار شما خودتون رو ببینید، کارایی که خودتون کردید رو ببینید و دست از این مقایسه‌ی بیجا که فلانی چقد خونده من چقد خوندم اون چه کتابی زده من نزدم، دست از این مقایسه بردارید. منابع کنکور مشخصه، ساعت مطالعه یه رنج متعادلی داره که شما سعیتون رو کنید تو اون حالت قرار بگیرید و همه ی این چیزهایی که مدام دارید خودتون رو با بقیه درباره‌اش مقایسه میکنید میتونه برای شما مختص خودتون باشه. چون هرکسی داره مسیر خودش رو میره.

این آدم تو سال دوازدهم این شکلی پیش رفت تا اینکه همون سال اول رتبه کنکورش 250 و خورده ای شد. علی‌رغم اینکه رتبه خوبی داشت ولی دانشگاه شریف قبول نشد و کامپیوتر شهید بهشتی قبول شد.

چیزی که از این دوران میگفت این بود که خانواده‌م خیلی حمایتم کردن، وضع مالی خانواده‌شون معمولی بود پولدار و خفن نبودن ولی میگفت به هرحال چون تک فرزند بودم تا جایی که بشه پول رفت و آمدم رو، خوابگاه و دانشگاهو این چیز هارو بخوان بدن منو حمایت میکردن. ولی من از یه جایی به بعد تصمیم گرفتم روی پای خودم وایسم و جای اینکه هی بخوام جاهای مختلف زندگیم به آدم های مختلف تکیه کنم، خودم سعی کنم تجربه کسب کنم، خودم مهارت هامو تقویت کنم تا به یه نقطه برسم.

از ترم اول دانشگاه خیلی بعیده آدم شروع کنه و بخواد این کار هارو بکنه، ترم اول آدم خسته‌ست و بعیده بری دنبال اینکه بخوای سختی بکشی، میگفت من اولین کاری که کردم کلاس زبان ثبت نام کردم، شهریه کلاس زبانم رو روم نمیشد به خانواده‌ام بگم، هر جور شده بود میخواستم شهریه رو خودم جور کنم‌.

میگفت من از ترم اول میدونستم که ته داستان من با گرفتن مدرک از دانشگاه و کار کردن تو تهران تموم نمیشه و میدونستم بعد این 4 سال هرجوری که شده باید برم خارج از کشور، هر جور شده اپلای کنم و از همون ترم اول براش برنامه ریزی کردم و رفتم کلاس زبان.

میگفت در کنار اینکه زبان میخوندم از یه جایی به بعد به من گفتن ممکنه نتونی برای کشور هایی که زبان انگلیسی دارن اقدام کنی کاش در کنارش ایتالیایی هم بخونی و میگفت از یه جایی به بعد من دو زبان کنار هم کار می‌کردم و در کنار این موضوع کار هم میکردم.

 و کارش هم نقاشی بود میگفت چون از بچگی کار نقاشی انجام می‌دادم چند تا جا حالت کانون پیدا کرده بودم و میرفتم با بچه هایی که کوچیک بودن نقاشی کار می‌کردم.

این آدم توی دورانی که دیگه به یه موفقیتی رسیده به یه نقطه ای رسیده که خیلی از ماها وقتی به اون نقطه می‌رسیم میگیم ایول تهشه، استاپ کنیم. دقیقا توی اون نقطه داشته یه جای دیگه رو می‌دیده 20 قدم جلوتر رو می‌دیده و براش برنامه میریخته دوباره همه‌ی اون سختی ها و تمام اون درس خوندنی که برای کنکور انجام می‌داده رو برای بقیه ی جاهای زندگیش شروع کرده به انجام دادن.

و تهش این شد که این آدم دقیقا 1 سال بعد از فارغ التحصیلی توی بهترین شرایط بورسیه کامل شد و الان توی آمریکا زندگی میکنه و اینم بگم که در حال حاضر تو سال های اخیر این کار خیلی سخته به خصوص توی دانشگاه های آمریکا که شرایط ها متفاوت شده. بعد از 1 سال کاراش جور شد و رفت آمریکا و در ادامه مطمئنم این آدم کار های خیلی بزرگتری میکنه، نه اینکه فقط صرفا رفته آمریکا و بورسیه کامل شده که مدرکی از اونجا بگیره منتهی نمیشه. باز هم همچنان مسیرش بازه و ادامه داره.

 اینو بهتون بگم، الان زندگی شما شاید کنکور باشه یا مثلا برای فائزه سال 99 شاید اون موقع زندگیم این بود که وای 1 ماه دیگه کنکور داری و همه ی زندگیم همین بود که همه چیز من به این کنکور گره خورده و اینجوری بودم که بشینم ببینم چه کار هایی کردم چه کار هایی نکردم که تو این بازه‌ی1 ماه انجام بدم.

 من به این نقطه می‌رسیدم که تو کم کاری کردی درس نخوندی، اینجا درصد ها پایین بوده، اینجا آزمون خراب شده، اینجا اصلا آزمون نرفتی انقدر وضعت خراب بوده، هر جایی به یه نقطه ای می‌رسیدم که میدیدم زمین خوردم و اونجوری که میخواستم مسیر پیش نرفته میگفتم اوکی این بوده ولی این 1 ماه پیش رو باید جبران کنی، اگه تو امروز 6 ساعت درس خوندی و ناراحتی فردا بجای اینکه بخوای 10 ساعت درس بخونی، 12 ساعت درس بخون.

من اون 1 ماه آخر داشتم دیوونه میشدم انقدر که میرفتم و درباره‌ی آدمای مختلف که یه چیزی به دست آورده بودن مطلب جمع میکردم و میخوندم، کلیپ های انگیزشی عجیب غریب، اینکه آیفون چجوری شرکتش راه اندازی شد، ایلان ماسک کی بود، میرفتم سرگذشت آدم هایی رو میخوندم که صرفا بتونم یه نقطه مشترک بین خودم و سرگذشت اون ها پیدا کنم و تا جایی که میتونستم سعی می‌کردم خودم رو توی مسیر نگه دارم. چرا؟ چون در کنار همه ی روزهای بد و همه ی کم کاری هایی که کردم، روزهایی رو هم داشتم که با تمام وجود برای اون هدفی که داشتم جنگیدم و با همه ی آنچه که داشتم براش تلاش کردم.

و شاید جالب باشه تنها ویژگی مشترک همه ی آدم های موفق این بود که به هدفی که داشتن رسیدن. نمیخوام براتون حد مشخص کنم که فلان رشته دانشگاه، این شغل یا رئیس یجا شدن، یا یه چیزی رو راه اندازی کردن قراره ته شما باشه. هرکسی یه هدفی داره و برای هدف خودش داره تلاش میکنه. کسایی که توی رسیدن به هدفشون آدم موفقی بودن، به خودشون ایمان داشتن، وقتی نگاه میکردن به زندگیشون و کار هایی که انجام دادن میگفتن که منم میتونم. با همه ی سختی هایی که بود با همه ی اون روزهای بد و شرایط بد حتی بدشانسی هایی که توی مسیر هرکسی وجود داره اما باز تهش این سواله که؛ چرا من نتونم؟ چرا من به خودم ایمان نداشته باشم برای همه مشترک بوده.

اینم بگم که قدرت ایمان رو دست کم نگیرید، اون ایمان میتونه معجزه کنه، توی آخرای مسیر تنها چیزی که شما باید در دست داشته باشید اعتماد و ایمان به خود هستش. چون از یجایی به بعد کارهایی که تو کردی اهمیت نداره، چیزهایی که تا الان خوندی اهمیت نداره اون اعتماد به نفسی که تو داری، اون چیزیه که میشه قدرت راه تو.

پس یادتون باشه به خودتون ایمان داشته باشید و اگر تصمیم گرفتید از اینجا به بعد تلاش کنید، اون تلاش بالاخره یجا نتیجه میده، میشه اون نقطه ترکیدن شما، جرقه ی شما که از بعد از اون شاید کارها راحت تر باشه و مسیر شما، مسیر شفاف تری باشه.

بحث کنکور هم همینه. مثال هایی که زدم خیلی واضح بود ولی تهش میخوام به این برسم که برای پیمودن راه ما به دوتا چیز مشترک نیاز داریم یکی اون ایمان و یکی هم تلاش.

به عنوان نکته آخر میخوام یه چیزی بگم، اگر مادر یا پدری اینجا هست و داره این متن رو میخونه، اگر خود شماهایی که دارید این ویس چت رو می‌شنوید، خواهر یا برادر کوچک تر دارید یا تو موقعیت هایی میتونید قرار بگیرید که فردی توی زندگی شما نیاز داره که یه اعتماد به نفسی نسبت به اون کاری که میخواد انجام بده بگیره، یا اون آدم نیاز داره که باورش داشته باشید لطفا اینو ازش دریغ نکنید. صرفا کوچک ترین کار و در عین حال مهم ترین کاری که میتونید انجام بدید باور داشتن این آدمه و بدونید که اون حس خوبی که شما قراره بهش بدید تو کل مسیر، هرجا که به تاریکی بخوره قراره نور راهش باشه. مطمئن باشید اون حس خوبی که به دیگران میدید یه جایی به خودتون برمیگرده.

مدیکال استوز
مدیکال استوز

یکی از بچه ها پرسیده که میشه بگی فرصت برای تلاش کردن کافیه؟

فائزه سادات اقلیمی
فائزه سادات اقلیمی
دانشجوی پزشکی همدان

 اینو من نباید به شما بگم، شما باید ببینید که کافی هست یا نه و اصلا ببینی فرصتی داری یا نه خیلی از بچه ها هستن که تهدید رو به فرصت تبدیل میکنن و ما باید اینو یاد بگیریم، چه درباره زمان که واقعا محدودیت زمان یکی از چالش های زندگیمونه و چه در رابطه با ارتباط با آدما و خیلی چیزهای دیگه، ذهنتون رو محدود نکنید قطعا تو این تایمی که مونده خیلی کارا میتونید انجام بدید، اینکه چجوری از این تایم استفاده کنی بستگی خودت داره. یه وقتی میبینی یه نفر این تایم رو میشینه 8 ساعت میخونه و انتظار داره براش کافی باشه، ولی یه نفر میشینه تو این تایم 13,14 ساعت درس میخونه و بعد انتظار کافی بودن تایم رو داره. بستگی به خودتون و هدفتون داره.

 بچه‌ها چنل تلگرام مدیکال رو چک کنید، مطالب زیادی براتون میذارم. ممنون که تا اینجا همراهمون بودید.❤️


نظرات کاربران 1 نظر

ثبت نظر جدید
تجربی ریاضی انسانی هنر زبان فرهنگیان

نظرات ثبت شده
  1. Paisa

    خیلی خوب بود انگیزم برگشت❤️

    • مدیکال استوز

      شکر خدا:)💕🌱

پشتیبانی مدیکال02191014133 رزرو مشاوره ماهانه